«محله گل وبلبل» مثل بچه سرراهی است
تاریخ انتشار: ۱۹ فروردین ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۳۵۵۰۸۹
رویداد۲۴ احتمالاً خیلی بدیهی است که سخن را با جملاتی از روانشناسان و جامعهشناسان آغاز کنیم که چقدر روی تربیت و آموزش انسانها از دوران کودکی تاکید دارند چراکه آن را بهترین زمان برای پذیرش الگوها و باورها و حتی پذیرش نقشهای اجتماعی میدانند اما شاید هنوز برای بسیاری از مدیران، سیاستگذاران و تصمیمگیران شبکههای سیما این اصل چندان واضح و بدیهی و آشکار نباشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وقتی برای برنامههای کودک کمتر اسپانسری یافت میشود، تلویزیون با رویکرد اسپانسرمحوری عملاً برنامهسازان کودک را در چرخه معیوبی گرفتار کرده که خودشان توقف کار و رفتن را بر ماندن ترجیح دهند.
«محله گل و بلبل» حاصل تلاش یکی از همین تیمهای برنامهسازی است که سالهاست در حوزه کودک کار میکنند و به برندی در حوزه خود تبدیل شدهاند اما همین تیم یعنی داریوش فرضیایی یا عمو پورنگ، مسلم آقاجانزاده تهیهکننده، احمد درویشعلیپور کارگردان و محمد درویشعلی پور نویسنده این روزها گلایههای زیادی از بیتوجهی به برنامههای کودک دارند.
در نشستی که در آخرین روزهای اسفند با داریوش فرضیایی، احمد درویشعلیپور و محمد درویشعلیپور که در ایام نوروز مجموعه «بالشها» جدیدترین ساخته آنها از شبکه دو پخش شد، از سختیهای کار کودک، بیتوجهی به این حوزه و مشکلات و معضلاتی که در راه برنامهسازی برای کودکان نصیبشان شده است سخن گفتند.
قسمت اول این نشست را در زیر میخوانید:
* برنامههای تلویزیونی در حوزه کودک و نوجوان در چند سال اخیر مورد بیتوجهی زیادی قرار گرفتهاند و این در حالی است که توجه به برنامههای تاکشو و برنامههای اسپانسرمحور در سیما قوت گرفت. دلیل این اتفاق را چه میدانید؟
احمد درویشعلیپور: از زمانی که تلویزیون شبکهها را تخصصی کرد و تعداد آنها را افزایش داد، بودجهای که برای برنامههای کودک اختصاص داده بود به تدریج کمتر و کمتر شد. مردم و همنسلان من خوب یادشان است ما در دهه ۶۰ مشکلات اقتصادی کم نداشتیم اما هنوز از برنامههای خوب کودک در آن زمان یاد میکنیم. دلیلش هم واضح است آن زمان یکی دو شبکه بیشتر نداشتیم و نهایتاً یک سریال ساخته میشد.
در همین زمان محدود بودجهای برای کودک و نوجوان تخصیص داده شده بود و ما دو گروه فعال در دو شبکه داشتیم و با بودجههای کم گروههای بیشتری فعالیت داشتند. آنقدر که امروز به بخش سریالسازی و برنامهسازی توجه میشود در دهه ۶۰ نبود. حالا اما باید کمی هم به کودک فکر کنیم. مشکل نبود تخصیص بودجه لازم برای برنامه سازان حوزه کودک در بخش برنامههای ترکیبی یا سریال و انیمیشن است. چرایی این مساله را هم من نباید جواب بدهم باید آن مسئولی جواب دهد که معتقد است برنامههای کودک باید اسپانسر بیاورند.
* آیا مسئولان متوجه اهمیت و تأثیرگذاری این برنامهها هستند و مثل سایر برنامهها ممکن است برنامههای کودک را هم دنبال کنند؟
احمد درویشعلیپور: بستگی به سن مسئولان دارد اگر آن مسئول در سنی باشد که فرزندانش کودک باشند و یا اگر نوه داشته باشد خواه ناخواه درگیر برنامههای کودک میشود اما اینکه خودشان بخواهند پیگیر باشند نه اینگونه نیست.
* مگر دهه ۶۰ پیگیر بودند؟
احمد درویشعلیپور: آن زمان سن مدیران کمتر بود و به نظرم به خاطر فرزندانشان میدیدند و البته الان هم برخی در حال بازنشسته شدن هستند.
فرضیایی: آن زمان دغدغه مدیران، تلویزیون بود اما الان میز مدیریت دغدغه آنها شده است.
احمد درویشعلیپور: الان وقتی منزل میروید و فرزند شما سی دیهای فیلمهای خارجی را میبیند که بیشترشان برای او متناسب نیست، میفهمید اگر به فکر خوراک او نباشید چه اشتباهی کردهاید.
بچههای تولید همیشه در کار، درازمدت فکر کردهاند در حالی که مدیرانی که پشت میزهایشان تصمیم میگیرند این استراتژیهای بلندمدت را ندارند * «محله گل و بلبل» شاید میتوانست برنامه شاخصی برای نسلهای آینده هم باشد اما در فصل سوم با مشکلات زیادی همراه شد.
فرضیایی: بزرگترین اتفاقی که باید رخ میداد حمایت از این برنامه بود که تاکنون رخ نداده است چرا باید من و یا کارگردان و تهیهکننده درگیر اسپانسر شویم؟
وظیفه ما بعد از ۱۵ سال کار موفق این است که بخواهیم دغدغه مالی خود را خودمان حل کنیم؟ ما تجاری نیستیم ما آدمهایی فرهنگی هستیم و آوردن اسپانسر و یا تأمین مالی یک برنامه کار ما نیست. برنامههای ما پیشینهای قوی دارد و از ۵۷ درصد مخاطب برخوردار بوده است. آیا تلویزیون نمیخواهد این سابقه را همچنان نگه دارد؟ آیا قرار است مقطعی به برنامه ما نگاه کنند که در این صورت باید گفت خود عوامل برنامه هیچ گاه نگاهی مقطعی به کارشان نداشتهاند.
من با جدیت میتوانم بگویم بچههای تیم ما همیشه در کار درازمدت فکر کردهاند درحالیکه مدیرانی که پشت میزهایشان تصمیم میگیرند استراتژیهای بلندمدت ندارند. تلویزیون این روزها خیلی کم برنامه کودک دارد، من از طریق فضای مجازی به بازخوردها و مخاطبان دسترسی دارم و بسیاری از این مخاطبان زیر هر مطلبی که میگذارم مینویسند که با برنامههای ما بزرگ شدهاند و خاطره دارند. شما سوال پرسیدید که آیا این برنامهها برای مدیران اهمیتی دارد یا خیر و من فکر نمیکنم اهمیتی داشته باشد چون مدیران، فرزندانشان بزرگ شدهاند و دیگر چنین دغدغهای ندارند.
* پس دغدغههایی که معمولاً درباره جنگ نرم و یا فرهنگسازی از دوران کودکی مطرح میکنند، چیست؟
فرضیایی: به نظر من بیشتر اینها شعار است. اگر قرار باشد عملی صحبت کنیم باید کارهای پایهای انجام دهیم. جنگ نرم مگر از کجا آغاز میآید؟ من چندی پیش ویدئویی از کودکی گذاشتم که تحت تأثیر یک برنامه خارجی ِ موزیکال که کاراکتر ترسناکی هم داشت، بالا و پایین میپرید. من اصلاً نگفتم آهنگ آن اثر خوب است یا بد و فقط پرسیدم این تقلید از کجا ناشی میشود؟ من کاری به شخصیت داخل کلیپ نداشتم اما سوالم این بود که با توجه به آن شخصیت ترسناک چرا کودک او را همراهی میکند؟ مساله این است که پدر و مادرها در انتخاب آنچه بچهها میبینند تأثیر دارند ولی آنها هم این توجه را ندارند و از طرفی چون بچهها حق انتخاب ندارند و دسترسی به برنامههای مناسب ندارند خیلی راحت تحت تأثیر آنچه میبینند قرار میگیرند.
محله «گل و بلبل» مجموعهای برای کودکان است که قالب سریال دارد ولی به چشم تلویزیون نمیآید. ما در این سریال لوکیشن خارجی و داخلی داریم قصه و شخصیت داریم و هنرمندانی در برنامه ما بازی کردهاند که مثل اکبر عبدی هر یک وزنه ای برای خود هستند.
احمد درویشعلیپور: من میخواهم این نبود حمایت را با یک مثال بیان کنم، انتهای سال ۹۵ یک نظرسنجی گذاشته شد که «محله گل و بلبل» را در بخش سریالها قرار گرفت و در قالب یک رقابت اعلام شد که «محله گل و بلبل» با نظر مردم بهترین سریال شده است. سال گذشته جشنوارهای به اسم «جام جم» برگزار شد که «محله گل و بلبل» را در کنار برنامههای بزرگسال قرار داد که هرکدام رسالت جداگانهای در تلویزیون داشتند. اگر گنجاندن برنامه ما در این برنامهها برای دلخوشی ما بودهای کاش این کار را انجام نمیدادند. ما البته اعتراض خود را پیش از اختتامیه به مدیران هم اعلام کردیم ولی مساله این است که ما نه حمایت مالی میشویم و نه حمایت معنوی و آیا اگر شما اینگونه حمایت شوید باز هم «محله گل و بلبل» را میساختید؟
ساخت «محله گل و بلبل» خیلی سخت است؛ تیم سازنده این مجموعه مثل یک بچه سرراهی است و به آنها توجه نمیشود محمد درویشعلیپور: ساخت «محله گل و بلبل» خیلی سخت است ولی تیم سازنده این مجموعه مثل یک بچه سرراهی است و به آنها توجه نمیشود. با راهاندازی سیمافیلم، نوعی سیاستگذاری ایجاد شد که همه سریالها باید تحت مدیریت این مرکز ساخته میشدند و چون متولی «محله گل و بلبل» گروه کودک و نوجوان شبکه دو است و در مرکز سیمافیلم تولید نمیشود این مجموعه را سریال محسوب نمیکنند.
در آنونسهایی که برای سریالها میسازند هیچگاه آنونس کار ما حضور ندارد، در جشنهایشان ما حضور نداریم و به ما نامهربانیهای زیادی میشود. من اطمینان دارم این مجموعه ۱۰ سال دیگر جزو کارهای شاخص میشود و بچههایی که بزرگ شدهاند از آن یاد میکنند و امیدوارم مسئولان آن زمان به این فکر کنند که چقدر ما را اذیت کردند.
* در صورتی که کار زنده بسیار آسانتر است و تلویزیون باید حامی شما باشد که کار تولیدی و نمایشی میسازید.
محمد درویشعلیپور: برخی از دوستان میگویند حدود ۸۰ نفر برای یک برنامه زنده که مجری مشغول اجرا میشود درگیر میشوند و در «محله گل و بلبل» ۵۰۰ نفر باید درگیر شوند تا ۳۰ نفر بازیگر جلو دوربین بیایند.
اگر مدیران ناچار نباشند «محله گل و بلبل» را نمیسازند و این فشار افکار عمومی است که باعث میشود این برنامه ساخته شود. مدیران صداوسیما ۹۹ درصد توجهشان به دغدغهها و برنامههای دیگر است و یک درصد به کودک اهمیت میدهند ما اهل شوآف نیستیم و معتقدیم خود کار باید خود را نشان دهد و بازخوردها را هم از مخاطبانمان میگیریم. به طور مثال اکثر بازیگران ما میگویند که کارهای مختلفی بازی کردهاند اما این مجموعه از معدود کارهایی است که وقتی خبر یا عکسی از آن در فضای مجازی قرار میدهند کسی توهین نمیکند. ما هشت ماه است که دستمزدهای خود را نگرفتهایم اما انگار خودمان باید هوای یکدیگر را داشته باشیم.
اگر مدیران ناچار نباشند «محله گل و بلبل» را نمیسازند و این فشار افکار عمومی است که باعث میشود این برنامه ساخته شود. مدیران صداوسیما ۹۹ درصد توجهشان به دغدغهها و برنامههای دیگر است و یک درصد به کودک اهمیت میدهند درحالیکه در رسانههای دنیا مدیران ۹۰ درصد روی برنامههای کودک سرمایه گذاری میکنند.
جالب است که در پایان دوره اول رأیگیریهای جشنواره «جام جم» سریال پرمخاطبی که من خودم هم طرفدارش هستم با نام «پایتخت» ۴۳۰ هزار رأی آورد و «محله گل و بلبل» ۴۹۵ هزار رأی آورد و این چیزی است که دوستان ما اصلاً دوست ندارند و باز هم تلاش میکنند که این مجموعه اصلاً پخش نشود. این مجموعه را دوست ندارند و ما را سوق میدهند به همین سمت که یک مجری روی آنتن زنده برود و یک دکور کوچک داشته باشد…
احمد درویشعلیپور: و بچهها هم جیغ و هورا بکشند.
محمد درویشعلیپور: مدیران دنبال این نیستند که کسی برای بچهها سریال بسازد، برای آنها زحمت بکشد و دکورهای باکیفیت بسازد و یا با درام برایشان رؤیا بسازد.
* رئیس صداوسیما و معاون سیما در سال یکی دو باری با هنرمندان، فیلمنامهنویسان و دستاندرکاران سریالها گفتگو دارند، هیچ گاه این مشکلات را با آنها مطرح نکردهاید؟
فرضیایی: هیچ وقت با ما چنین جلسهای نداشتهاند. من چند بار هم به رئیس دفتر رئیس صداوسیما گفتهام و گفتند چشم، اما هیچ اتفاقی رخ نداد.
احمد درویشعلیپور: آقای ضرغامی در آن ۱۰ سال یک بار فقط برنامهسازان حوزه کودک را به یک دورهمی دعوت کردند که آن هم اواخر حضورش در سازمان صداوسیما بود.
* شاید اگر بچهها میتوانستند اعتراض کنند سازمان صداوسیما هم اهمیت قائل میشد چون صداوسیما این روزها بیشتر واکنشی شده و هر بار کنشی ببیند نسبت به آن اقدام میکند!
محمد درویشعلیپور: ما هم میتوانیم کار را رها کنیم و به سمت کارهای دیگر برویم اما عشق ما این کار است. دوست داریم برای بچههایی برنامه بسازیم که شاید هیچ سرگرمیای ندارند. بچههای تهران سرگرمی زیادی دارند اما بچهها در شهرستانها و روستاها سرگرمیای ندارند و ما برای این بچهها کار میسازیم. کودکان امروز رها شدهاند در صورتی که در هر حوزهای که بخواهید کار حرفهای انجام دهید ابتدا باید روی کودکان سرمایه گذاری کنید.
به طور مثال بعد از مسابقات لیگ و… کارشناسان فوتبال در تحلیل خود درباره دلیل شکست فوتبالیستها میگویند مشکل این بوده است که فوتبال کودکان را رها کردهاند و روی آن سرمایه گذاری نشده است. اگر کودک بخواهد در ورزش قهرمان شود و یا در حوزههای علمی، فرهنگی هنری متخصص شود از کودکی باید روی او کار کنیم اما ما کودک را رها کردهایم. تلویزیون کلی برنامه و سریال میسازد مگر چند تا از این آثار موفق هستند؟ به موفقها توجه نمیشود و بدتر انگیزهها را می کشند.
در کشورهای پیشرفته اگر برنامهای ۲۰ سال یا ۳۰ سال موفق است به عنوان یک برند بیشتر کمک میکنند تا حفظ شود اما اینجا برنامهای که موفق است باید مورد غفلت قرار بگیرد. «محله گل و بلبل» یک بار بالاتر از همه سریالهای تلویزیون رأی آورده است و تازه بچهها نمیتوانند به این برنامه رأی دهند وگرنه مخاطبان بسیاری داریم.
فرضیایی: ما اجتماعات میلیونی در برخی از شهرها داشتیم و این نشان میدهد چقدر مخاطبمان وسیع است، این برنامه جمعیت زیادی را به دنبال خود داشته است. اینها ظرفیتهای خوبی بود که مدیران ما میتوانستند از آن استفاده کنند. احساس کنونی ما این است که اگر رئیس صداوسیما مثل پدر خانواده باشد ما بچههایش نیستیم و او بین بچههای خودش با ما فرق زیادی قائل میشود.
برنامههای بزرگسالی که اسپانسر دارند چون بار مالی بهتری برای سازمان دارند مدیران بیشتر دوستشان دارند * یعنی حتی در همین شرایطی که همه برنامهها مجبورند اسپانسر داشته باشند باز هم فکر میکنید اتفاقات بدتر برای شما رخ میدهد؟
فرضیایی: بله برنامههای بزرگسالی که اسپانسر دارند چون بار مالی بهتری برای سازمان دارند مدیران بیشتر دوستشان دارند. ما دنبال بار مالی نیستیم ما سرمایههایی داریم که مثل کاشت و برداشت تأثیر حمایت از آنها بعداً خود را نشان میدهد. اما سازمان همه پشتیبانی خود را روی برنامههای بزرگسال گذشته است که شخصیت او شکل گرفته است. خانمی ویدئویی یک بار برای من فرستاد که فرزندش چون «محله گل و بلبل» پخش نشده بود گریه میکرد و جیغ و داد میکشید؛ ما برای این کودکان کار میکنیم. من درباره خودمان و برنامه خودمان حرف نمیزنیم اما ما کدامیک از برندهای حوزه کودک را نگه داشتیم کجا هستند؟ مگر فقط ما باید باشیم اگر همه اینها باشند رقابت زیاد میشود و اتفاقاً دیده میشویم.
* چه انگیزهای شما را در وضعیت کنونی تلویزیون نگه میدارد تا همچنان برای بچهها کار کنید؟
فرضیایی: ما هشت ماه است که حقوق نگرفتهایم، پول دریافت نمیکنیم، حمایت معنوی و عاطفی نمیبینیم، در پشت صحنه «محله گل و بلبل ۳» هیچکس از مدیران نیامد و تنها انگیزه ما همین کودکان هستند.
* اکنون در برابر این همه خوراکی که از اینترنت و برنامههای ماهوارهای عرضه میشود ما جز چند برنامه چه انتخاب دیگری برای این کودکان داریم؟
فرضیایی: دقیقاً مساله این است که ما از بچهها هیچ انتظاری نمیتوانیم داشته باشیم چون چیزی برای آنها عرضه نمیکنیم. کدام بچهای حاضر میشود پای تلویزیون بنشیند و برنامه کودک ببیند.
* ساخت مجموعه نمایشی جذاب و سرگرمکننده که قرار است محتوای آموزشی هم داشته باشد بسیار سختتر از انیمیشن و یا برنامههای زنده مجری محور است و تعجب میکنم که چرا مورد حمایت قرار نمیگیرید!
احمد درویشعلیپور: به نظرم باید «محله گل و بلبل» تمام شود که قدر آن را بدانند.
فرضیایی: البته من خوشحالم که میگوئید باید قطع شود ولی روندی که من دیدم اگر برنامه هم قطع شود کسی سراغ آن را نمیگیرد و البته که مثل همیشه فقط برای مردم مهم است. به هر حال ما وفاداری خود را ثابت کردیم ولی در مقابل چیزی ندیدیم.
محمد درویشعلیپور: ما خواستیم ساخت این مجموعه را از سیمافیلم پیگیری کنیم اما چون «محله گل و بلبل» یک برنامه شاخص شبکه دو و گروه کودک این شبکه است راضی نشدند.
* حیف نیست که برنامهای با این همه مخاطی قطع شود؟
احمد درویشعلیپور: چرا حیف است؟ ما همان روزهای اول فیلمبرداری فصل سوم به این نتیجه رسیدیم که دیگر فصل بعدی نداشته باشد. در خلال پخش این فصل هم دائم برنامه قطع میشد و به جای اینکه بتوانیم قسمتهای جدید را پخش کنیم تکرار آن گاهی پخش میشد.
* یعنی دیگر ادامه نخواهد داشت؟
احمد درویشعلیپور: خیر این آخرین مجموعه از «محله گل و بلبل» است.
فرضیایی: ما از ستاره و مربع و مثلث خسته شدیم! چرا باید من علیرغم میل باطنیام اسپانسر بیاورم. من به اسپانسر برنامه توهین نمیکنم از او هم تشکر میکنیم که اتفاقاً کشتی به گل نشسته را به حرکت درآورد اما اساساً چرا باید برنامه کودک اسپانسر داشته باشد.
* گویا تلویزیون هیچ سیاست و دغدغهای برای حمایت از برنامههای کودک ندارد!
احمد درویشعلیپور: دغدغه هست، دلشان میخواهد کاری هم انجام دهند اما آنها هم دستشان بسته است و ما میدانیم باید پولی باشد که بخواهند به ما بدهند. برنامه سازی که دغدغه دارد کار کند با این بی توجهیها بی انگیزه میشود.
ما برای شبکه نمایش خانگی کار «بالشها» را ساختیم اما آقایان ناراحت شدند و گفتند «شما که میخواهید کار کنید چرا برای ما کار نمیکنید، شما بچههای تلویزیون هستید.» ما هم به شهادت خود مخاطبانمان «محله گل و بلبل ۳» را جذابتر و بهتر تولید کردیم اما با مشکلات تولید مواجه شدیم. مشکلاتی که الان بعد از چند ماه خدا را شکر حل شده اما فکر نمیکنم توجه معنوی کار سختی باشد. بیتوجهی باعث میشود یا ما به رسانه دیگری برویم و یا اگر برای آنها کار بزرگسال اهمیت دارد فرمت کاری خود را تغییر میدهیم. اتفاقاً آقای فرضیایی کار خود را با بزرگسال و از رادیو شروع کرد.
* یعنی واقعاً ممکن است به دلیل نبود حمایتهای تلویزیون مدل کاری خود را تغییر دهید؟
فرضیایی: نمیدانم چه باید بگویم ولی اگر این تغییرات را داشته باشم میدانم که دلم برای بچهها تنگ میشود و مثل این است که عشق واقعی خود را ترک میکنم.
منبع: رویداد24
کلیدواژه: رویداد24 محله گل وبلبل برنامه های کودک عمو پورنگ صداوسیما تلویزیون
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rouydad24.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رویداد24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۳۵۵۰۸۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
گربۀ محله مهم است
عصر ایران؛ جمشید گیل - به تازگی یادداشتی در سایت عصر ایران به قلم جناب مهدی مالمیر منتشر شد با این تیتر: «آدم گرسنه اولویت دارد یا گربۀ محل؟!» (پنجشنبه، 6 اردیبهشت). تیتر یادداشت به خوبی گویای حرف نویسنده است. یعنی گربۀ محل اولویت ندارد. واژۀ "اولویت" در واقع مستمسکی است برای نفی حقوق حیوانات یا نفی نیکوکاری در حق حیوانات یا حیواننوازی.
نویسنده در یادداشتش نوشته که در پارکی در مرکز شهر، زوجی را دیده که "بسیار محترم به نظر میرسیدند" ولی از کنار مردی که "از وجناتش مشهود بود که از شمار کارتونخوابهای شهر است"، اما به گربهای که در آن نزدیکی بود، "چندین قطعه گوشت مرغ" دادند و گربه هم "با ولع مشغول بلعیدن قطعههای گوشت مرغ شد!"
از ابتدا تا انتهای یادداشت جناب مالمیر داد میزند که او با غذا دادن به حیوانات مشکل دارد. اگر هم از سایر حیوانات نامی نمیبرد و سوزنش گیر کرده است روی گربههای بیچارۀ شهر، دلیلش این است که سایر حیوانات تبدیل به "حیوانات شهری" نشدهاند و مردم را در حال غذا دادن به آنها نمیبیند.
حیوانستیزیِ نویسندۀ این یادداشتِ عجیب، البته دامن انسانها را هم میگیرد. مثلا آن زوج تا وقتی که به آن گربه غذا نداده بودند "محترم به نظر میرسیدند"! این جمله معنایش این است که بعد از غذا دادن به گربه، معلوم شد که آن زوج محترم نیستند!
سستی استدلالها و لحن تمسخرآمیز آقای مالمیر، بعید است که هیچ یک از حامیان گربهها را از کردۀ خود پشیمان کند. یعنی تقریبا با اطمینان میتوان گفت که یادداشت مذکور، کنش کسی را مطابق بینش جناب مالمیر نخواهد کرد. با این حال ذکر چند نکته در نقد این یادداشت عجیب، ضروری است.
یکم. کسانی که به گربهها و سایر حیوانات شهر غذا میدهند یا آنها را در صورت بیماری و آسیبدیدگی به بیمارستان میبرند، مشغول انجام "کار داوطلبانه" هستند. کسی نمیتواند به دیگران بگوید «داوطلب انجام کاری شوید که من خوش دارم»!
خوشبختانه غذا دادن به گربههای گرسنۀ شهر، که گاهی دو تا سه روز غذای درخوری نمیخورند، هنوز جرمانگاری نشده. تعداد حامیان گربهها در سراسر شهر تهران (و سایر شهرها) آن قدرها زیاد نیست. ولی تعداد کسانی که مثل جناب مالمیر معتقدند آدم گرسنه به گربۀ محل اولویت دارد، خوشبختانه بسیار زیاد است.
بنابراین این افراد هم میتوانند مثل حامیان گربهها آستین همت بالا بزنند و "کاری بکنند". اینکه بیعمل بنشینند و صرفا مشغول تحقیر و تمسخر حامیان گربهها شوند، دردی از آدمهای گرسنه دوا نمیشود.
در حقیقت حرف افرادی نظیر آقای مالمیر این است که حامیان گربهها باید با پول خودشان، کاری را انجام دهند که ما خوش داریم! البته همین تجویز هم نه از سر دلسوزی برای "آدم گرسنه"، بلکه محصول نفرت از "گربۀ محل" است.
آدمهای بیعمل معمولا اهل ایراد گرفتن به "اهل عمل" هستند. یعنی اگر از همین فردا دیگر هیچ کسی به گربههای شهر غذا ندهد و غذارسانی به افراد بیخانمان و کارتنخواب و ... باب شود، عدهای آدم بیعمل به همین کار هم ایراد میگیرند. مثلا میگویند چرا یک مشت گدای تنبل را که معلوم نیست چطور زندگی کردهاند که کارشان به بیخانمانی و کارتنخوابی کشیده، عادت میدهید به "غذا خوردن در ازای کار نکردن"؟ عیبجو همیشه چیزی برای گفتن و کوفتن بر سر این و آن پیدا میکند.
دوم. آقای مالمیر نوشته است:
«تبعات غذا دادن به حیوانات غیر خانگی بسیار جدی است. دخالت در گردش طبیعی زیستی حیوانات و کمک به زاد و ولد بیرویۀ گربهها و سگهای خیابانی پیامدهای بسیار قابل ملاحظه برای شهرها در پی دارد. ازدیاد بی رویه این حیوانات برای شهرهای ما که از نظر معماری و خیابانکشی جایی برای حیوانات خیابانی در نظر نگرفته است میتواند مشکلات چندی به بار آورد. تصادف این حیوانات با خودروها میتواند صحنههای دلخراشی به ویژه برای کودکان پدید آورد. آلودگی صوتی تولید شده از سوی این حیوانات در برخی از فصلهای سال نیز بسیار جدی است به خصوص در شهرهای ما که از نظر آلودگی صوتی هیچ چیزی کم ندارد!»
واقعیت این است که رشد شهرنشینی در زندگی بشر متمدن، بالاترین مصداق "دخالت در گردش زیستی حیوانات" بوده. قسمت عمدۀ محدودهای که امروز شهر تهران محسوب میشود، دویست یا صد سال قبل "بخشی از طبیعت" بود. در آن دوران سگها و گربهها در واقع داشتند در طبیعت زندگی میکردند ولی ما به تدریج "طبیعت آنها" را به "شهر خودمان" بدل کردیم.
پس وقتی آقای مالمیر روی نیمکت پارک لاله لم داده و نگران است مبادا گربهای زیر "ماشین" برود و صحنۀ دلخراشی برای کودکان پدید آید، یا در خانهاش مشغول تماشای تلویزیون یا چک کردن تلگرامش است، در واقع از آسایشی بهرهمند است که با دخالت در زندگی طبیعی و گردش زیستی حیوانات پدید آمده.
از نظر میلیونها مالمیری که در این کشور زندگی میکنند، چنین دخالتی اگر به سود انسان باشد، اشکالی ندارد ولی اگر به سود گربهها و سگها باشد، روا نیست! مبنای این حرف صرفا "قدرت" است. یعنی ما آدمها قدرت بیشتری نسبت به حیوانات داریم؛ بنابراین باید فقط به فکر منافع "خودمان" باشیم! در حالی که نقطۀ عزیمت "اخلاق" چیزی نیست جز "عبور از خود به دیگری".
اگر شهرنشینی لازم است (که لازم است)، و اگر شهرنشینی نشانۀ رشد تمدن است (که هست)، و اگر انسان متمدن اخلاقیتر از انسان نامتمدن است (که چنین است)، پس چرا گربهها و سگها نباید از برکات تمدن انسانی ما بهرهمند شوند؟ ولو در حد چند لقمه و گاهی هم خدمات پزشکی.
عقیم کردن گربهها و ساختن پناهگاههای متعدد برای آنها، البته ضرورت دارد و اقداماتی خردمندانه است؛ ولی اینکه دغدغۀ حیواناتی را نداشته باشیم که به ناچار در شهرهایی زندگی میکنند که ساختۀ ما آدمها هستند، نشانۀ نوعی درخودماندگی یا اوتیسم گروهی است. یعنی ما آدمها چنان در نژاد و نوع خودمان گیر کردهایم که نمیتوانیم درد و رنج حیواناتی را که قبلا شهرنشین نبودند و به دست ما شهرنشین شدند، درک کنیم.
از نشانههای این درخودماندگیِ گروهی، این جملۀ آقای مالمیر است: «تصادف این حیوانات با خودروها میتواند صحنههای دلخراشی به ویژه برای کودکان پدید آورد. آلودگی صوتی تولید شده از سوی این حیوانات در برخی از فصلهای سال نیز بسیار جدی است به خصوص در شهرهای ما که از نظر آلودگی صوتی هیچ چیزی کم ندارد!»
ی عنی تصادف گربهها با خودروها، از این حیث اهمیت دارد که ممکن است دختر یا پسر آقای مالمیر با صحنۀ دلخراشی مواجه شود وگرنه جان و حق حیات آن گربه چندان هم مهم نیست. کاملا پیداست که مهدی مالمیر نمیتواند فراتر از "منافع انسانها" به "مصائب زندگی گربهها" بنگرد و بیاندیشد.
او هر روزِ سال، آلودگی هوای تهران و آلودگی صوتی این شهر را تحمل میکند ولی حاضر نیست صدای نالۀ جفتخواهی گربهها را در روزهای کمشماری از سال تحمل کند. این نگاه خودخواهانه، برخلاف ظاهر انسانگرایانهاش، عمیقا هم غیرانسانی است؛ چراکه انسان را در حد سگ و گرگ و شغال تنزل میدهد.
در محیطی که گربهها زندگی میکنند، اگر سر و کلۀ تعداد زیادی سگ و گرگ و شغال و روباه پیدا شود، اولین کار این حیوانات تازهوارد، گرفتن قمروی زیستی از گربههای نگونبخت است. برای دستۀ سگها یا گرگها، حق حیات گربهها اهمیتی ندارد.
البته بر سگ و گرگ عیبی نیست. آنها صرفا بر حسب طبیعت خودشان عمل میکنند. ولی انسان موجودی است که میتواند با "فرهنگ" از طبیعت خودش فراتر رود و کارهایی را انجام دهد (یا انجام ندهد) که به حکم "طبیعت" باید انجام نمیداد (یا انجام میداد).
اساسا "تمدن" یعنی مهار "طبیعت". همین شهرنشینی با مهار طبیعت در زندگی بشر فراگیر شده. وگرنه انسان هنوز در غار زندگی میکرد. مهار سیل و زلزله، مصادیقی از مهار طبیعتاند. شکلگیری تمدن یا پر و بال گرفتن آن نیز بدون عبور از "وضع طبیعی" میسر نبود.
خلاصه اینکه، ما انسانها نباید در برابر سگها و گربهها مثل سگ و گربه رفتار کنیم! اومانیسم را نباید با اگوئیسم (خودگرایی) -یکسان گرفت! انسان موجودی است که توان "فراتر رفتن از خودش" را دارد و دقیقا به همین علت جایگاه ویژهای بر این سیاره بر این خاک پیدا کرده.
اما این جایگاه ویژه مجوز بی رحمی در حق حیوانات نیست بلکه برعکس، در مجموع باید به سود "دیگران" (یعنی حیوانات) هم تمام شود. تجویز رفتار بیرحمانه با حیوانات، در واقع انسانیتزدایی از انسان است.
دقیقا به همین دلیل امروزه پروژۀ تولید گوشت مصنوعی در دستور کار نهادهای علمی جوامع متمدنتر قرار گرفته است؛ چراکه تولید گوشت مصنوعی، از درد و رنج عظیمی که ما انسانها بر حیوانات تحمیل کردهایم میکاهد.
جک لندن در رمان درخشان سپید دندان، دربارۀ وایدن اسکات که آخرین صاحب سگ-گرگی به نام سپید دندان بود، در توضبح رفتار مهربانانه و مسئولانۀ اسکات با آن سگ باهوش و مصیبتکشیده، نوشته است:
«وایدن اسکات وقت خود را صرف این کرده بود که حیثیت سپیددندان را بازگرداند و یا به عبارت بهتر آبروی انسانیت را از گناهی که نسبت به آن حیوان کرده بود به جوی رفته باز آرد. این مسئله برای وایدن اسکات امری وجدانی بود؛ دِین شرافت بود؛ دِینی که انسان به حیوان داشت و باید ادا میشد.»
سپیددندان درواقع نماد تمامی حیواناتی است که در طول تاریخ از دست ما انسانها درد و رنج زیادی را تحمل کردند و به سختی زیستند و مظلومانه مردند یا کشته شدند. ما به حیوانات بدهکاریم و به قول جک لندن، باید در پی "اعادۀ حیثیت از نژاد بشر" باشیم.
نظرات آقای مالمیر در خدمت تداوم حیوانستیزی یا بیرحمی تاریخی ما نسبت به حیوانات است. چنین نظراتی قطعا آبروی انسانیت را به جوی رفته بازنمیآرد. فضیلت در ترک خودخواهی است نه در خودپرستیِ فردی یا گروهی. به قول شاملو: انسان دشواریِ وظیفه است.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: پیامبر اسلام گربهها را دوست میداشت اول لب بود که دندان آمد/ آدم گرسنه اولویت دارد یا گربه محل؟! شهرداری تهران و سگها و گربهها